معنی تنبیه شرعی
حل جدول
حد
لغت نامه دهخدا
شرعی. [ش ِ عی ی] (ع اِ) زه کمان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). به معنی های شِرعَه. (منتهی الارب). رجوع به شرعه شود. || مثل و مانند. (ناظم الاطباء). مانند چیزی. ج، شَرع، و شِرع، شِرِع. جج، شِراع. (آنندراج). رجوع به شَرع و شرعه شود.
شرعی. [ش َ عی ی / ش َ] (ص نسبی) منسوب به شرع. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). آنچه به شرع نسبت داده شود. (از اقرب الموارد): امور شرعی سرکار فیض آثار متعلق و مختص عالیجاه صدر خاصه است. (تذکرهالملوک ص 2). مجملاً عزل و نصب مباشرین موقوفات... اگر شرعی باشد هیچیک از حکام شرع و صدور را مدخلیتی در آن نیست. (تذکرهالملوک ص 3). || مشروع و حلال و موافق شرع. (ناظم الاطباء). مطابق احکام شرع. موافق دین. (فرهنگ فارسی معین). آنچه موافق شرع است. (از اقرب الموارد). || راست. || شلوار تنگ. (ناظم الاطباء).
تنبیه
تنبیه. [تَم ْ] (ع مص) بیاگاهانیدن و بیدار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). بیدار گردانیدن و واقف کردن برچیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیدار نمودن و آگاهانیدن. (آنندراج). آگاه و هوشیار کردن. (غیاث اللغات). بیداری از خواب آگاهی پس از غفلت و آگاه گردانگی. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح علم معانی آنچه از مجملی به اندک تأمل فهمیده شود. (تعریفات). و گفته اند تنبیه حکمی است که اثبات آن محتاج بدلیل نباشد بلکه تنها ملاحظه ٔ اطراف حکم یا تمثیل مزیل خفا آن را اثبات کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به همین کتاب شود. || دلالت کردن بر چیزی که از آن غافل باشد. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از تعریفات جرجانی). پند و نصیحت. (ناظم الاطباء): این دو قصیده با چندین تنبیه و پند نبشته آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 391).
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد بخداوند اقرار.
سعدی.
- تنبیه عقلا و تجربه ٔ عقلا، کنایه از، دنیا که سرای تجربه ٔ بخردان است. (انجمن آرا).
- حروف تنبیه، اصوات تنبیه، الفاظی است که برای آگاه ساختن و بیدار گردانیدن مخاطب بکار برند مانند: هان. هین. الا و جز اینها.
|| ملامت و سرزنش و سیاست و عقوبت. (ناظم الاطباء). و مجازاً در عرف بمعنی زدن و قید کردن کوتاه اندیشان. (غیاث اللغات). || بنام خواندن کسی را. یقال: نبه باسمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || نام آور گردانیدن از گمنامی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
آگاه کردن، مجازات کردن. [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
عربی به فارسی
نمایش مجاز , تاتر مجاز , قانونی , حلا ل , مشروع , حلا ل زاده , درست , برحق
واژه پیشنهادی
اصلاح کردن، اصلاح، ادب کردن
معادل ابجد
1047